پروردگارا: آرامش را همچون دانه های برف،
آرام و بی صدا،
بر سرزمین قلب کسانی که برایم عزیزند،
ببار...
در گوش دانه های برف،
نام تو را زمزمه خواهم کرد؛
تا برف از شوق حضورت،
بهار را لمس کند...
مثل خوردن یه فنجون قهوه گرم زیر برفه!
درسته که هوا رو گرم نمی کنه،
ولی تورو دلگرم می کنه...
تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت
می توان گفت که من چلچله باغ توام
مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای توام
خانه گرم گرم است،
اما بدنم از سرما می لرزد!
نمی دانم از برف است یا از تنهایی...
برای خود چای می ریزم؛
پتو را بدورم می پیچم؛
شاید کمی گرم شوم...
بی فایده است!
دستانم، پاهایم، چون تکه ای از یخ سرد سردند!
به تو فکر می کنم؛
آه می کشم؛
به خود می گویم:
یکی باید باشد،
یکی که دستانش،
آغوشش،
نگاهش،
احساسش،
گرمابخش زندگیت باشد!
یکی مثل تو...
تویی که ندارمت...
برای باور زمستان،
همین جای نبودنت کافی ست...
که کوچه هایش پربرف باشد؛
مردمانش ساده؛
و خانه هایش گرم و بی ریا...
من در شگفتم که آیا برف به درختان و مزارع،
عشق می ورزد که این چنین آنها را به آرامی می بوسد؟
و سپس آنها را چنین آسوده و در امنیت با لحاف سفیدی می پوشاند؛
و شاید می گوید:
بخوابید عزیزانم؛
تا تابستان دوباره بیاید...
اگر بوسه ها،
دانه های برف بودند،
برایت کولاکی از آنها می فرستادم...
برف آمد و پاییز فراموشت شد
آن گریه ی یک ریز فراموشت شد
انگار نه انگار که با هم بودیم
چه زود همه چیز فراموشت شد
منبع: جمله برای روز برفی